۱۳۹۳ آذر ۲۵, سه‌شنبه

گفتگوی اختصاصی قدیمی ها با اکبر اصفهانی: از بدلکاری تا عکاسی در سینما



قدیمی ها - علی رجبی: خطر در برابرش بی معنا بود، چه سکانس های پر خطری را به جان خرید و جای سوپر استارهای فیلم های قدیمی با بدلکاری خود ایفای نقش نمود، از پرش های بلند از روی ساختمان لوکشین های مختلف گرفته تا صحنه هایی که باید بی پروا از میان آتش و شیشه عبور می کرد. اما می دانست که اگر لحظه ای شانس با او یار نبود، دست روزگار او را به یادگار می سپرد بی آنکه دیگر برگشت امکان پذیر باشد. اکبر اصفهانی بازیگر و بدلکار دوران طلایی سینمای ایران است که با پرش های خود در صحنه های مختلف بدلکاری به «پرنده ایران» در میان اهالی سینما معروف شد. وی پس از مدتی به عکاسی در سینما مشغول شد و دستان خود را بر روی دوربین و در خدمت سینما گذاشت، لنز دوربینش صحنه ها بسیاری از تاریخ سینمای ایران را ثبت کرد که حضورش در این عرصه همچنان پا برجاست. با اکبر اصفهانی هنگام فیلمبرداری فیلم «چهار اصفهانی در بغداد» در زیر آسمان اصفهان به گفت و گو پرداختیم.

متولد کجا و چه سالی هستید؟
من ششم فروردین ماه سال 1328 در محله مسجد جامع اصفهان به دنیا آمدم.

اولین جرقه های هنری در شما از چه زمانی آغاز شد؟
در سنین پایین در همان محله مسجد جامع اصفهان کارهای نمایشی انجام می دادم. یک روز در سال 1347 زنده یاد رضا بیک ایمانوردی سر صحنه کارهای نمایش ام آمد، در آن هنگام من به همراه دوستم بالای مناره مسجد علی اصفهان رفتم و کار نمایشی و شمشیر بازی کردم، یادم هست کارگردانی آمد و قرار بر این شد که من بدل رل بیک ایمانوردی و دوستم بدل اکبر هاشمی را برای سکانسی ایفا کنیم. بلاخره بدلکاری را انجام دادیم. بعد از این بازی، زنده یاد رضا بیک ایمانوردی از من خوشش آمد و مرا به تهران برای بازی دعوت کرد.

از دوستی خود با زنده یاد رضا بیک ایمانوردی بگویید؟
من ده سال با بیک ایمانوردی در ارتباط بودم و در خانه اش رفت و آمد داشتم. او سه پسر هم سن من داشت که با آن ها دوست صمیمی بودم.

به بدلکاری اشاره کردید، در بدلکاری جای چه بازیگرانی بازی کردید؟
من تمام بدلکاری های زنده یاد رضا بیک ایمانوردی را انجام دادم و جای اکثر مردها و زن های سینما بدلکاری کردم. بدلکاری افرادی همچون منوچهر وثوق، منوچهر طایفه، رضا فاضلی، ناصر ملک مطیعی و... را انجام دادم. یادم هست برای بدلکاری ناصر ملک مطیعی فیلم را با لنز 18 گرفتند که قدم را بلند نشان بدهد و من بتوانم جای ناصر ملک مطیعی بدل بازی کنم.
در بدلکاری آن زمان یکی یه دونه شده بودم و اکثر کارهای خطرناک و دیوانه گری را انجام می دادم، حتی تا جایی که در سال 1355 بعضی از مطبوعات نوشتند: اکبر اصفهانی از ساختمان بزرگ پلاسکو به پایین می پرد. آن زمان قرار گرفتن عکس هنرمندی بر روی جلد مطبوعات بسیار مهم بود و وقتی عکسم روی جلد قرار گرفت، از شوق بسیار شاید چند روز نخوابیدم.

آیا قبل از دوره شما، در سینمای ایران بدلکاری مرسوم بود؟
بله، بدلکاری قبل از زمان من هم مرسوم بود، ولی بدلکاری در سینمای قبل بسیار فقیر بود و در زمان من آهسته آهسته سینمای بدلکاری جان گرفت، فردین آمده بود و سیصد هزار تومان دستمزد می گرفت و قیمت ها و دستمزدها داشت به صورت نجومی پیشرفت می کرد.

از چه زمانی دست به عکاسی سینما زدید و این روند چگونه پیش رفت؟
مدت ها کارم را به خوبی پیش بردم، ولی برای فیلم «چلچراغ» با بازی ناصر ملک مطیعی و ایرج قادری که بدلکاری می کردم، ناگهان در صحنه ای دو پایم شکست. در همان زمانی که پایم در صحنه های فیلم «چلچراغ» شکست، من فعالیت ها عکاسی فیلم «فریاد زیر آب» را برعهده گرفتم و بخش های از سریال «غارتگران» و فیلم «باباشمل» را عکاسی کردم و اکثر فیلم هایی که رضا بانکی قرارداد می بست، من عکاس فیلم بودم.

پس باید بگوییم که شما ابتدا بازیگر و بدلکار بودید و سپس عکاس سینما شدید، عکاسی سینما از چه سالی و با کدام فیلم به صورت دقیق آغاز شد؟
درست هست، من اول بازیگر بودم. اولین کار عکاسی را از سال 1350 با سریال «غارتگران» شروع کردم. همه می گفتند: «این کاراته باز و بدلکاره، حالا اومده و عکس می گیره و چقدر عکس هاش خوبه». بعد از سریال «غارتگران» رفتم و عکاسی فیلم «فریاد زیر آب» را با حضور داریوش، بهروز به نژاد و فرزانه تاییدی به صورت مستقل عکاسی کردم. وقتی فیلم «فریاد زیر آب» پخش شد، راه عکاسی برایم باز شد.

در قبل از انقلاب به غیر از شما چه افراد دیگری عکاس سینما بودند؟
آن زمان تعداد عکاسان سینما به تعداد انگشتان دست بود، رضا بانکی، محمد بانکی، علی بانکی، رضا ذولفقاری و اصغر بیچاره.

شما بین بدلکاری و عکاسی کدام را بیشتر دوست داشتید؟
من به عکاسی بسیار علاقه داشتم و شانسی که آوردم این بود که با برادران بانکی کارم را شروع کردم. من اول می رفتم عکس هایی که برادران بانکی از فیلم های مختلف می گرفتند را برایشان ظاهر می کردم، آهسته آهسته دوربین دست گرفتم و بسیار زحمت کشیدم و کارم ساده نبود.

در قبل از انقلاب در چند فیلم حضور داشتید؟
من در یک زمان کم از سال 1348 تا 1357 حدود 50 الی 60 فیلم را بازی و عکاسی کردم.

به گفته عده ای از هنرمندان متاسفانه در زمان قبل از انقلاب در سینما و تلویزیون باند بازی بود، نظر شما در این مورد چیست؟
واقعا هر هنرمندی باند خودش را داشت، البته من هم در باند رضا بیک ایمانوردی بودم.

همان طور که خودتان می دانید، بدلکاری کاری بسیار پر خطری است، آیا شما به عنوان یک بدلکار در بدلکاری با صدمه ای جدی برخورد کردید؟
بعد از سال ها کار، دست ها و بدنم پاره هست و این آثاری است که روی بدنم هست. من داخل شیشه می رفتم در صورتی که مثل بقیه انسان ها از گوشت و پوست ساخته شده بودم. در بدل کاری ما، هیچ حرفه ای برای پیشگیری صدمات نبود و اگر شانسم می گفت، خطر جدی را رد می کردم. شاید دعای خیر پدر و مادرم بود که به خطری جدی بر نخوردم. در فیلم «ستیز» جای منوچهر وثوق را در سکانسی که از هتل به پایین می پرد را بازی کردم، وقتی از هتل به پایین پریدم، مثل سیریش روی زمین چسبیده بودم. آیا کسی مثل ما می تواند این کارهای خطرناک را بکند و یا جرات این کارها را دارد؟

منشا کارهای بی پروا و خطرناکی که در بدلکاری ایفا می کردید، از کجا نشات می گرفت؟
این کارها از غیرت و علاقه آدم صورت می گیرد. من هم می خواستم زندگی کنم و این کارها را می کردم و بارها هم گفتم: برای این کارهای خطرناک، پول خونم را می گرفتم تا به فرض مثال اگر می رفتم توی شیشه و اگر شیشه در قلب یا چشمانم فرو می رفت، کسی به کسی نبود. اتفاق جدی برای من نمی افتاد و این شاید دعای خیر پدر و مادرم بود، البته ضربه جسمی بسیار خوردم.

وضیعت بدلکاری امروز ایران نسبت به گذشته، چگونه ارزیابی می کنید؟
سینمای ما در آن زمان و امروز هیچ پیشرفتی نکرده است و تکنیک های بدل کاری زیر صفر است. یادم هست، وقتی زنده یاد پیمان ابدی، بدلکار معروف به ایران آمد، او را دیدم، به او گفتم: در کارهای بدلکاری تند حرکت نکن، زیرا مملکت ما در آن پتانسیل و سطح خود قرار نگرفته که شما این کارها را می کنید. متاسفانه بعد از مدتی هم بر اثر سانحه بدلکاری درگذشت.

بعد از انقلاب فعالیت هنری شما به چه صورت پیش رفت؟
بعد از انقلاب بلافاصله برای عکاسی فیلمی به نام «قلب من قدس» به مصر رفتم و یک فیلم عربی کار کردم. بعد از آن پولی دستم را گرفت و در تهران یک عکاسی باز کردم و با این عکاسی زندگی را سپری کردم.

در چه فیلم هایی در بعد از انقلاب حضور داشتید؟
در چند فیلم به نام «چشم شیطان»، «گارد ویژه»، «لانه عقاب ها» و... بازی کردم. در چند سریال مثل «باغچه مینو» بازی کردم و خیلی ها گفتند: چرا ادامه نمی دهی؟ منم حوصله بازی دیگر ندارم. این روزها هم دارم فیلمی به نام «چهار اصفهانی در بغداد» را به کارگردانی محمد ممتاز و تهیه کنندگی داریوش باباییان و با بازی اکبر عبدی، ارژنگ امیر فضلی و... کار می کنم.

فعالیت خودتان را در بعد از انقلاب چگونه ارزیابی می کنید؟
هشت بار در جشنواره فیلم فجر کاندیدا شدم و هر بار به دلایلی به من جایزه ندادند و حق مرا ضایع کردند. یادم هست یک بار به بنیاد سینمایی فارابی رفتم و برای این موضوع اعتراض کردم، آن ها گفتند: ما جایزه را به کسانی می دهیم که در سینما به آن ها کار بدهند. شما سالی 8 الی 9 فیلم کار می کنید و جایزه شما همین هست که دارید کار می کنید. من با این یک جمله ای که گفتند، راضی شدم.

چرا در بعد از انقلاب با وجود مشکلاتی که داشتید، به خارج از کشور نرفتید؟
هرگز به این فکر نیافتادم به خارج از کشور بروم. من اینجا احترامی دارم، بروم خارج از کشور چه کنم؟ و اکثر کسانی که به خارج رفتند، آسایش آن ها در حد یک نمایش هست. هیچ جا بهتر از این آب و خاک نیست و خاک این سرزمین، برابر قطره های خونم هست. اگر با این شرایط اتفاقی برای این سرزمین بیافتد من با هر چیزی که دارم، می روم و از این سرزمین دفاع می کنم. هیچ جایی مثل این آب و خاک و هیج جا مثل این اصفهان نیست و این را دوست دارم، شاید با این که با تمامی بدی هایی که بعضی از آدم ها دارند، هنوز ایران را دوست دارم.

آرزویی شما چیست؟
آرزو من این هست که در راهی که شما جوانان دارید پیش می روید، خداوند شما را کمک کند و سلامت پیش بروید. امیدوارم بچه هایی که دارند در سینما کار می کنند با عزت زندگی کنند و خداوند آن روز را نیاورد که به فقر مالی دچار بشوند. سینما به همین چند تا سوپر استارهایی که بازی می کنند، نیست، بلکه پشت این سوپر استارها شاید 2000 آدم دارند کارهای فنی و... انجام می دهند.

حرف آخر اکبر اصفهانی در پایان این گفت و گو چیست؟
آدم در زندگی چه چیزی برایش می ماند، جز نام نیک که چند نفر از او یاد کنند، یادم هست در سینما بازیگری به نام یدی بود که هر وقت کسی پیش ایشان می آمد، می گفت: فلان کس آدم بدی است و غیبت می کرد، او می گفت: من نمی دانم و خبر ندارم. اگر هم کسی می آمد و می گفت: فلان کس آدم بسیار خوبی است، ایشان می گفت: خدا را شکر. این بود که وقتی چنین آدمی درگذشت، همه او را دوست داشتند و به خوبی از او یاد می کردند.


اکبر اصفهانی


اکبر اصفهانی


اکبر اصفهانی


اکبر اصفهانی


اکبر اصفهانی و علی رجبی


اکبر اصفهانی


اکبر اصفهانی


اکبر اصفهانی


اکبر اصفهانی


اکبر اصفهانی

۱ نظر:

ناشناس گفت...

با سلام صحبت های اقای اصفهانی به نظر شما حقیقت دارد؟